رهامرهام، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 3 روز سن داره

یک فرشته آسمونی، گل مامان و بابا

روز مادر 1391

سلام تمام امید زندگیم مامان الهی دورت بگرده. همه چیز و همه کس منی تو خدا تو فرشته ناز رو به من هدیه داد تا من طعم شیرین مادر بودن رو حس کنم. طعمی رو که هیچ کس تا در اون قرار نگیره نمی فهمدش مثل بقیه چیزها. مامانی از اینکه مادر توام به خودم می بالم تو بهترین هدیه بودی که خدا می تونست به یک بنده اش بده و به من داد. و به خاطر همین واقعا این روز رو به خودم تبریک میگم. و حسرت می خورم به خاطر اینکه خودم مادر عزیزم رو از دست دادم مادری که به معنای واقعی مادر بود کسی که بهترین دوست بهترین پشتیبان بهترین هم زبون و هرچی بگم کم گفتم از خوبی هاش از اینکه چقدر صبور و چقدر مهربون بود . انشالله که با فاطمه زهرا همنشین باشه و به ازای دردهایی که ...
31 ارديبهشت 1391

خاطرات این هفته و مریضی گل پسرم

سلام نازنین مامان الهی دورت بگردم . عزیز دل مامان می دونی چی شده؟؟؟ هیچی گل پسرم مریض شده. دردت به دلم مامان. بگذار از هفته پیش بگم :هفته پیش که روز مادر بود: روز پنج شنبه که رفتیم خونه پدر جون و با خاله مرضیه و خاله الهام و خاله رویا زندایی محدثه جون ، برای خودمون جشن گرفتیم و جای مادرجون رو خالی کردیم تو هم کلی بازی کردی و ناهار دلمه خوردیم طفلکی سارینا دختر خالت مریض بود ولی شما همش از هم دور بودین اخه اصلا ابتون توی یک جوب نمی ره و همش هم تقصیر شماست آقا رهام همش اون طفلی رو می زنی. مامانی اخه چرا موهاشو می کشی؟ بعد شام رفتیم خونه عمو اکبر که اونجا عمه شیرین و عمه فریده و مامان بزرگ اینها بودن و مامان بزرگ ماکارانی و کتلت درست ...
30 ارديبهشت 1391

اولین های نازنین پسرم

اولین بار که بدنیا اومدی.... هفتم بهمن ماه 1388 ساعت 12:45  ظهر دقیقا سر اذان ظهر تو موجود نازنین از آسمونا فرود اومدی وبرکت وشادی رو با خودت به زندگی ما آوردی وعشقمونو به عرش رسوندی. تو بیمارستان مادران  و اسم دکترت دکتر ابولفضل مهدیزاده بود. اولین بار که رفتی حمام اولین حمام روز سوم  تولدت بود . همش میترسیدم که نکنه سرما بخوری . آخه اینقدر کوچولو بودی اندازه یک گنجشک . خیلی هم خوشگل و مامانی بودی . مادرجون عزیزت بردت حمام و منم هی می گفتم مامان گریه نمی کنه مامانم می گفت نه بابا کلی هم داره کیف  می کنه. اولین بار که مهمونی رفتی... اولین بار که رفتی مهمونی که خونه مادرجون بود. که نه روز موندیم اونجا و ...
27 ارديبهشت 1391

91/02/25

♥♥ دست پر مهر مادر , تنها دستی ست ، که اگر کوتاه از دنیا هم باشد ، از تمام دستها بلندتر است ♥♥ ...
26 ارديبهشت 1391

شیرین کاشتن رهام

سلام امید عسلی خوشگل من، امروز با همدیگه رفتیم خونه پدرجون که تو عاشقشی. رفتیم ببینیم عروس و داماد چیکارا می کنن و عکس ها رو نشونشون بدیم. تو هم یک تاپ و شورت خوشگل که وقتی به دنیا اومده بودی همسایمون که یادش به خیر خانوم جعفری برات آورده بود رو پوشیده بودی و عین ماه شده بودی. بعد که اومدیم خونه تو گفتی که بریم دوچرخه سواری یعنی اصلا از ماشین پدرجون پیاده نمی شدی و من با این حرف که می ریم با هم دوچرخه سواری پیادت کردم. خلاصه آقا رهام اومدیم تو بهت گفتم بیا بریم مامان کیفشو بگذاره تو خونه و بعد با هم بریم توی پارکینگ اومدن توی خونه همان  و کلید که پشت در بود و شما که عاشق در و کلید هستی همان که درو بستی مامان موند توی خونه و تو و ...
15 ارديبهشت 1391
1